کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

شیرینی های پسرم

امروز کسرای گلم 73 روزشه و من خیلی وقته که براش ننوشتم شادی و هیجان وصف ناپذیری تموم وجودم رو پرکرده که با هیچی تو دنیا قابل مقایسه نیست اولین خنده ت اونم با لثه های بی دندونت که من عاشقشم داشت منو به مرز جنون میبرد وای خدا چقدر ذوق میکنم وقتی پسرم میخنده وقتی از خودش صداهای جور وا جور در میاره وقتی دیگه با صدای من گریه ش قطع میشه و آروم میشه وقتی دو تا دستاشو میکنه تو دهنش و شروع میکنه به خوردن اونها و یه ملچ مولوچی راه میندازه که نگووووووووووو انگار 100ساله به این بچه شیر ندادی عزیز دل مامانی! واقعا عقل و هوش از سرم ربودی و من مات و مبهوت در زیبایی و شیرینی خیره کننده تو هستم انقدر ناز و تو دل برویی که هر کی میبینتت کلی قربو...
11 ارديبهشت 1390

خاطره زایمان من

هر چند من خاطره خوبی از زایمانم ندارم ولی اینجا مینویسم تا هم یادگاری بمونه و هم شاید به درد مامانایی که منتظر نی نی شون هستن بخوره... یه کم زیاده همینجا ازتون معذرت میخوام اول از همه بگم که من آخرین تاریخی که بهم دادن واسه زایمان 28 بهمن بود منم دیگه 20 م به بعد منتظر نی نی گلم بودم و اما ماجرای زایمان ما... من 10 بهمن نوبت دکتر داشتم واسه معاینه لگن تا ببینم میتونم طبیعی زایمان کنم یا نه ساعت 7:30 شب نوبتم شد و رفتم داخل مطب معاینم کرد و گفت دهانه رحمت 2 ، 3 سانت باز شده فشارمو گرفت 14 رو 9 بود و وزنم کرد و توی 1 هفته 1 کیلو افزایش وزن داشتم دکتر گفت هم فشارت بالاست هم افزایش وزنت زیاد بوده و هم اینکه دهانه رحمت خوب باز شده و شرای...
11 ارديبهشت 1390

جدایی نادر از سیمین

این اسم اولین فیلمیه که کسرا دید 21 فروردین 1390 بود که کسرا جونم فقط 2 ماه و 10 روز سن داشت و من وباباییش تصمیم گرفتیم 3تایی با همدیگه بریم سینما و رفتیم سینما میلاد شهدا فیلم جدایی نادر از سیمین البته عمه جونش و دوست عمه ش هم به همراه خواهرزاده ش بودن نگران بودم یه وقت نکنه کسرا گریه کنه و آرامش سالن رو به هم بزنه ولی خوشبختانه پسرکم اصلا اذیت نکرد فقط شیرش رو خورد و خوابید خیلی خوش گذشت فقط احتمالا بچه م هنوز تو کف این مونده که بابا آخر این فیلمه خلاصه چی شد اما طفلک هنوز نمیدونه که بابا فیلمای ایرانی همه همینجورین به قول اهالی سینما پایان باز دارن و بایدسناریوی پایانیشو خودت بنویسی... اینم از اولین سینمات عزیزم ...
11 ارديبهشت 1390

تشکر از همسر عزیزم

همسر عزیزم خیلی وقته که میخوام ازت یه تشکر درست و حسابی بکنم... توی مدت دوران حاملگی با همه نق و نوقای من کنار اومدی با همه غر غر کردنای گاهن الکیه من ساختی و هیچ نگفتی و با همه جور اخلاق من بازم در کنارم بودی و هوامو داشتی توی اون دوران یه کم زود رنج و نازک نارنجی شده بودم تقی به توقی میخورد گریه م در میومد ولی تو مثل همیشه با صبوری و شکیبایی بی منتت همیشه پشتم بودی و دلداریم میدادی چقدر تو کارای خونه کمک کارم بودی اصلا نمی ذاشتی من تکون بخورم چقدر شبا مواظبم بودی برام بالش میاوردی که مبادا موقع خواب به شکمم فشار بیاد چقدر نصفه های شب بیدارت میکردم و ازت میخواستم که برام آب بیاری یادته؟! و تو هم بدون ابراز کوچکترین ناراحتی و با ...
11 ارديبهشت 1390

3 ماهگیت مبارک

انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی چقدر زود گذشت انقدر بهم خوش میگذره که اصلا نفهمیدم این 3ماه چه جوری اومد و رفت میوه دلم!نازنینم! یه عالمهههههههههههههههههههههههههههه بوس برای تو که عزیزترینی خنده هات ارادی تر و قوی تر شده غان و غونات بیشتر وبلندتر شده معصومیتت بیشتر شده جذابیت و تو دل بروییت 1000 برابر شده و خلاصه هر چی ازت بگم کم گفتم وزنت با لباس ٦٢٠٠ بود که آقای دکتر ١٥٠ گرم واسه لباسات کم کرد و شدی ٦٠٥٠  که گفت وزنت متوسطه رو به نرماله قدت ٦٢ ماشااله خیلی قد بلندی عزیزم و دور سرت هم ٤٠/٥ کسرا جونم 3 ماهگیت مبارکت باشه عزیز دلم ...
11 ارديبهشت 1390

خلاصه دوران بارداری من

اواخر خرداد ماه  1389 بود که دل تو دلم نبود و دوست داشتم هر چه زودتر نتیجه بارداریم معلوم شه ١٧ خرداد ماه بود که از بس عجله داشتم  زودتر از موعد مقرر یه بی بی چک استفاده کردم و زیاد امیدوار نبودم که بهم جواب بده اما در نهایت شگفتی دیدم که دو تاخط قرمز رنگ ظاهر شده وای خدایا درست میدیدم یا اشتباه خیییییییییییییییییلییییییییییییی ذوق زده شدم و نتیجه نهایی رو واگذار کردم به آزمایش خون که چند روز بعدش باید میرفتم ٢٨ خرداد به آزمایشگاه رفتم و آز خون دادم و هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره که اون خانم آزمایشگاهیه بهم گفت مبارکه! بارداری... داشتم از ذوق میترکیدم چه لحظات باشکوهی بود وقتی فهمیدم الان یه موجود کوچولو در وجود منه و داره در ...
9 ارديبهشت 1390

خلاصه دوران بارداری من

اواخر خرداد ماه 1389 بود که دل تو دلم نبود و دوست داشتم هر چه زودتر نتیجه بارداریم معلوم شه ١٧ خرداد ماه بود که از بس عجله داشتم زودتر از موعد مقرر یه بی بی چک استفاده کردم و زیاد امیدوار نبودم که بهم جواب بده اما در نهایت شگفتی دیدم که دو تاخط قرمز رنگ ظاهر شده وای خدایا درست میدیدم یا اشتباه خیییییییییییییییییلییییییییییییی ذوق زده شدم و نتیجه نهایی رو واگذار کردم به آزمایش خون که چند روز بعدش باید میرفتم ٢٨ خرداد به آزمایشگاه رفتم و آز خون دادم و هیچوقت اون لحظه رو یادم نمیره که اون خانم آزمایشگاهیه بهم گفت مبارکه! بارداری... داشتم از ذوق میترکیدم چه لحظات باشکوهی بود وقتی فهمیدم الان یه موجود کوچولو در وجود منه و داره در بطن من رشد...
9 ارديبهشت 1390

مقدمه

سلام من محبوبه هستم مامان یه کوچولوی ناز و دوست داشتنی به اسم کسرا کوچولوی من امروز 88 روزشه قبلا توی یه وبلاگ دیگه براش مینوشتم اما اینجا میخوام وبلاگشو کاملتر و بهتر بنویسم از دوران بارداری گرفته تا امروز که نزدیک به 3 ماهشه و الی آخر ... امیدوارم ذهنم یاری کنه و روزهای گذشته رو به یاد بیارم خوشحال میشم به وبلاگ پسرم سر بزنید و نظر بدید موفق باشید  
8 ارديبهشت 1390

مقدمه

سلام من محبوبه هستم مامان یه کوچولوی ناز و دوست داشتنی به اسم کسرا کوچولوی من امروز 88 روزشه قبلا توی یه وبلاگ دیگه براش مینوشتم اما اینجا میخوام وبلاگشو کاملتر و بهتر بنویسم از دوران بارداری گرفته تا امروز که نزدیک به 3 ماهشه و الی آخر ... امیدوارم ذهنم یاری کنه و روزهای گذشته رو به یاد بیارم خوشحال میشم به وبلاگ پسرم سر بزنید و نظر بدید موفق باشید
8 ارديبهشت 1390